-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آذرماه سال 1394 07:01
نکند تعبیر داشته باشد. خواب دیدم. پیوست: موهایش سفید شده بود.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 03:28
خسته ام. خیلى خسته ام. احساس مى کنم هزار ساله دارم زندگى مى کنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1394 03:10
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1394 20:37
همیشه می دانستم که پنجاه درصد مواقع، در این وبلاگ، برای "او" می نویسم! یا درباره ی " او" می نویسم!! همیشه می دانستم، "او" در نوشتن من نقش پررنگی دارد، حداقل در این وبلاگ دارد. اما حالا که فکر می کنم، می بینم اشتباه بزرگی می کرده ام! نقش "او" بیش از پنجاه درصد بوده است! شاید چیزی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 22:38
آدمی است دیگر. گاهی هم حرفش نمی آید. حرفش هم بیاید، دلش نمی آید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1394 02:27
کاش امشب بارون میومد. چیلیک چیلیک مى خورد به پشت بوم. با صداى شرشر بارون مى خوابیدم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریورماه سال 1394 00:32
شاید باید واقعا دل بدهم به نقش ته فنجان قهوه ام؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1394 21:48
من خسته ام. باید یک روز را برای خودم باشم. باید یک روزا از اول صبح تا نیمه های شب، توی خانه بمانم و هیچ کاری نکنم. شاید که دوش بگیرم فقط. و چهار صفحه کتابی بخوانم. یا که توی رختخوابم دراز بکشم و موسیقی گوش بدهم. حتا تلویزیون هم نگاه نکنم. حتا به گلدان هایم هم آب ندهم. حتا محلِ سگ به عالیجناب شاه ماهیم هم، ندهم. بگذارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 00:20
این پریودى هم بد کوفتیه!!! وبلاگم فیلتر نشه، صلوات!! پیوست: این پست ام چیپه؟! به درک بالواقع!!!
-
el viernes es el burro
جمعه 30 مردادماه سال 1394 12:03
Avec le temps Avec le temps va tout s'en va On oublie le visag' et l'on oublie la voix Le coeur quand ça bat plus c'est pas la pein' d'aller Chercher plus loin faut laisser fair' et c'est très bien Avec le temps Avec le temps va tout s'en va L'autre qu'on adorait qu'on cherchait sous la pluie L'autre qu'on devinait au...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مردادماه سال 1394 23:03
به نظرت اگر این شهر را جا بگذارى، بروى آن سوى کره ى زمین. جایى که هیچ چیزش برایت آشنا نیست و هیچ چیزى و هیچ کسى، هیچ خاطره اى را برایت زنده نمى کند، به نظرت اگر همه چیز را جا بگذارى و فقط با خودت یک جفت کفش و یک دست لباس بردارى و بروى دورترین نقطه ى این کره، رهایت مى کنند مه آلودگى خاطره هاى کنج کافه هاى تار و تاریک؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مردادماه سال 1394 01:21
در زندگیم چیزى کم ندارم، جز یک آغوش امن. پیوست: چقدر اعتراف اش سخت است. انگار که برهنه ایستاده باشى وسط یک اتوبان.
-
Cuando alguien se va, el que se queda sufre mas
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 22:32
پیوست: دارم فکر می کنم یکی بخواد از این پست سر در بیاره، چقد کارش سخته!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1394 14:27
چقدر غمگینه...
-
cuando lo no esperas
جمعه 2 مردادماه سال 1394 22:32
به مادرم گفتم: "دیگر تمام شد" گفتم: " همیشه پیش از آنکه فکر کنى، اتفاق مى افتد باید براى روزنامه تسلیتى بفرستیم"
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 تیرماه سال 1394 02:19
دلم، مِه گرفته.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 تیرماه سال 1394 21:21
پیوست : اثر Toni Demuro. آدرس سایت
-
ق ر ا ر ب ه چ ه ا س ت ؟
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1394 08:07
کدام را ترجیح می دهید؟ به روی خودتان نیاورید و در گوشه و کنایه و لفافه، شعر گونه، حرفتان را بزنید و از آنجایی که به روی خودتان هم نمی آورید، پس موضوع می تواند تا سه هزار و هفتصد و پنج سال نوری دیگر کش بیاید، همچنان در لفافه و همچنان شعر گونه. یا ترجیح می دهید به یکباره همه ی حرفتان، رک و روشن کوبیده شود وسط میزِ مرگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1394 14:49
نشسته بودم تَنگِ دلِ تُنگِ ماهیم، با خودم فکر می کردم کاش میشد این ماهی را در آغوش کشید. کاش میشد دستت را حلقه کنی دور باله های سبز-آبی اش. کاش میشد بدن لطیف و رنگینش را نوازشش کنی... پیوست: چند شب پیش، خواب ماهیم را دیدم. خواب دیدم که نیمه شب است و من خوابم. خواب دیدم ماهیم شروع کردن بالا و پایین پریدن. انگار که...
-
نصف شبی عنوان از کجایم بیاورم؟!
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1394 03:27
امشب از آن شب هایی است که خواب به چشمانم نمی آید که نمی آید که نمی آید. دو بار دوش گرفته ام. سه بار شام خورده ام. چهل صفحه از کتابِ بیلیارد در ساعت نه و نیم، را خوانده ام. ششصد و یک دفعه، رفته ام زل زده ام به حاج آقای درون تنگ و باهاش خوش و بش کرده ام. هزار و هشتصد و پنجاه و دو بار موزاییک های آشپزخانه تا اتاق خواب را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خردادماه سال 1394 20:25
سهراب میگه وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت... پیوست: خواستم بگم رسما ریده!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1394 00:01
میدانی، خیلی خیلی سخت است روزی را ببینی که سطل زباله ات را گذاشته ای وسط آشپزخانه. و هر وقت که بخواهی آشغالی را بیندازی توی سطل، یک جعبه شکلات ببینی که تویش یک فندکِ غم انگیزِ لعنتی افتاده و کتابی که به هزار قسمت مساویِ یک در یک سانتیمتر جر خورده است. میدانی، دیدن این صحنه به مدت سه روز واقعا غمناک است. اما، اما، چند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 خردادماه سال 1394 21:11
اگر بروى به ماهى درون تنگت بگویى، عزیزم من دوستت دارم، لطفا نمیر، لطفا ترکم نکن. آنها مى توانند احساست را بشنوند. آنها گوش مى دهند. آنها ترکت نمى کنند. مى خواهم بگویم شعور ماهى ها خیلى بیشتر از آدم هاست. مى خواهم بگویم ماهى ها مى توانند نان شوند، ماهى ها مى توانند ایمان شوند، آن یک وجب پوست تنشان، مى تواند همه ى...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 01:29
من پارسال یه ماهى رو به خاطر مراقبت اشتباهم، کشتم. الانم دارم یکى دیگه رو مى کشم:( تعجب مى کنم چطور تا حالا خودمو به کشتن ندادم. حالا چه جورى نجاتش بدم؟ ماهیپزشک نداریم آیا؟! بیمارستان ماهى؟! جدى؟!
-
mi casa - parte 2
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1394 19:47
می دانی، اینجا خانه ی من نیست. خانه ی من، یک اتاق خالی دارد. یک اتاق خالیِ خالی. فقط یک پنجره کوچک دارد. اسمش را گذاشته ایم اتاق فکر. یک جورهایی توی این اتاق با خودمان خلوت می کنیم. فکر می کنیم. راه می رویم. دخترم روی دیوارهایش را نقاشی کرده: درخت، پروانه، خانه، دودکش، پنجره. گاهی اوقات خودم هم گوشه و کنارش را خط خطی...
-
Mi casa
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 13:56
می دانی، اینجا خانه ی من نیست. خانه ی من یک باغچه ی بزرگ دارد. پر از گل های رز و آبشار طلایی. یک درخت نارنج دارد. یک حوض کوچک. آدم ها فکر می کنند آبی گرم، وجود ندارد. من اما می دانم، وجود دارد. درون حوضم را خودم رنگ کرده ام. آبی گرم. آشپزخانه ام رو به باغچه است. صبح ها آفتاب می تابد به پشت پنجره اش. به خاطر همین پشت...
-
la historia interminable
جمعه 21 فروردینماه سال 1394 10:33
اگر روزی باشد که باید بروم سر کار، مانتوی آبی فیروزه ای روشنم را می پوشم، همان که سر یقه و آستینش خال های آبی سفید ریز دارد. شال سبز-آبی ام را می اندازم که گل های سفید فانتزی دارد و رنگ سبزش هیچ جای دنیا پیدا نمی شود انگار. جفت گوشواره ی رز ام را می اندازم. همان که یکی اش صورتی ملایم است، یکی اش سفید برفی. کیف آبی ام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 فروردینماه سال 1394 23:47
فلانم دهن این زندگى تخمى. والا
-
por que he nacido recientemente
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1394 18:04
هر چقدر جستجو می کنم درونم را، گوشه کنارش را، کنج پَستویش را، دیگر ذره ای، اثری، رد پایی از عشق نمی بینم. به جایش یک حفره ی بزرگ پیدا شده. یک حفره ی بزرگ تو خالیِ بی آزار. به جایش پول در می آورم. به جایش پول خرج می کنم. به جایش هر روز، جذب این و آن می شوم. جذب بوی عطر این یکی. قد بلند آن یکی. شوخ طبعی فلان یکی. آرامش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اسفندماه سال 1393 07:41
Estas seda de mi poesia