آه لطفا! لطفا لطفا لطفا یکی بیاید زمین خانه ی من را تی بکشد. ظرفهای شسته شده را بگذارد سر جایشان، بعدش بی زحمت به جای من برود سر قرار با این آقای جدید فرمایشی:(  

پیوست اول: قول می دهم خودم ناهار درست کنم، خودم آینه ام را نصب کنم، خودم ببینم این نازبانو چه اش است که هر عملیاتی انجام میدهم، باز هم دارد می پوسد، خودم توالت و حمام را بشورم، خودم بروم جاکفشی بخرم. همه ی این کارها را خودم به تنهایی انجام می دهم، منتها فقط یکی پیدا شود به جای من آن کارها را انجام بدهد! لطفا لطفا لطفا...

چرندیات آنى ١

چرا این پرنده ها نمى خوابن آخه؟:/

یعنی فقط خدا میداند چه چیزی وسطِ فرقِ مغز من خورده بوده، که دیروز چنین شر و ورهایی را تراوش نموده ام. راهکار ویژه ای دارم! از این به بعد من برای شر و ورهایم تیتر می زنم تحت عنوان "چرنیات آنی"!! شما به این تیتر که برخوردید، بلافاصله صفحه را ببندید و سریعا بروید پی کارتان! بدین گونه، من راحت، شما هم راحت. پیشاپیش از همکاری شما متشکرم!

عصر جمعه ی دلگیری خواهد شد. از الان معلوم است. تمام پنج شنبه ام را با فامیل به خوشی گذرانده ام. و به محض تمام شدن پنج شنبه، از دست همه شان فرار کرده ام تا صبح جمعه ام را به تنهایی سپری کنم. من از آن دسته آدم هام، که در طول هفته حداقل 12 ساعت اش را باید تنها ی تنها باشند تا حالشان خوب باشد. و 12 ظهر امروز، 12 ساعت تنهایی من تکمیل می شود. و تا 6 بعداز ظهر هم، باز همه چیز دلپذیر خواهد بود. اما بعدش... عصرهای جمعهِ آدمها، متعلق به مخاطبان خاص شان است. اما مخاطب خاص من مرده است. نه اینکه فکر کنی تازگی ها مرده است. نه، مخاطب خاص من هنگام تولد، مرده به دنیا آمده بود. و حالا عصرهای جمعه من نازا افتاده اند...

من الان یه بسته پنیر پیتزا ورقه ای رو خریدم 4700 تومن!!!! یعنی اگه من دو ماه پیش، همه سرمایه ام رو پنیر پیتزا خریده بودم، الان دو برابر شده بود! 

 

پیوست: خنده نداره! من کاملا جدی استرس گرفتم! زندگی مستقلم رو کجای دلم بذارم؟!!

من باید یک کتاب بنویسم! یک کتاب به اسم ماجراهای من و خانه ام. مثلا بنویسم در اولین روز مجردی به معنای واقعیم1 دو تا کتری سوزاندم. خیلی هم جدی! اول اولی را سوزاندم، بعدش کتری فیروزه ای محبوبم را2. شانس آوردم تکنولوژی پیشرفت کرده، و کتری برقی نمی سوزد، وگرنه آن را هم سوزانده بودم. بی اغراق! یا مثلا همین چند روز پیش خودم را کشتم تا این کابینت ای که سطل زباله ام را تویش نگه میدارم، از بوی سیگار تخلیه کنم! و آخرش هم نشد که نشد! خب یعنی چه؟!! نکند این دختردایی ها و دختر خاله ها هر روز بخواند شکست عشقی بخورند! یکی دو تا هم که نیستند ماشاالله!! نمی شود که هر دفعه بیایند خانه من هی فرت و فرت سیگار بکشند و عر بزنند که!! به خاطر همین بهشان گفته ام سیگارهایتان را توی خانه خودتان میکشید، عرهایتان را هم همان جا می زنید، هر وقت خوشحال و سرزنده و نظیف و تمیز بودید، اجازه دارید بیایید خانه من، دور هم هات چاکلت بخوریم! بهشان هم گفته کاملا هم جدی!! یک بدبختی که خانه مجردی دارد این است که هیچ کس نیست بیاید آینه ات را نصب کند! الان دو هفته است یک آینه خریده ام، اما ظاهرا یک چیزهای عجیب غریب "پلاکی" میخواهد تا بچسبد به دیوار!! یا صدای شیر آب آشپزخانه که هنوز صدای شترمرغ میدهد! بعد هی می آیند خانه آدم، هی ضرف و ضروف کادو می آورند!! نمیکنند یک کم خلاقیت خرج کنند، مثلا چکش بیاورند برای آدم! یا این کنار هال خانه ام! که به شدت جای کتابخانه اش خالی است. و جای کتاب های هنرم خالی است. و من از دوریشان واقعا دارم افسردگی میشوم! و اصلا نمی دانم جدا از مساله هزینه اش، کتابخانه را از کجا میشود آورد گذاشت این کنار!! همه ی این ها به کنار، من بسکه این مدت دنبال وسایل خانه بودم، الان آلرژی پیدا کرده ام نسبت به این مقوله! و هر چه ملت میگویند بلند شو برو مثلا فرش بخر، یا میز عسلی بخر یا لوستر بخر، چراغ خواب بخر یا جاکفشی بخر، یا فلان و بهمان، من به سرعت کهیر میزنم! فکر کن منِ وسواسی، یکه و تنها، بلند شوم بروم فرش فروشی مثلا!! تازه با این حال نزارِ بی انگیزه یِ خسته ی من! این است که این خانه تا خانه شود، دل صاحبش آب شود!

پیوست یک: اسمش هست من خانه مجردی گرفته ام و تنها هستم و اینها! کلا در این دو ماه و اندی، فقط یک شب و یک صبح تنها بوده ام! بقیه اش یا مامانم پیشم بوده، یا دختردایی ها، یا دخترخاله ها، یا کلا همه شان با هم!!  

پیوست دو: شانس آوردم امروز اینترنتم وصل شد! وگرنه نمیتوانستم سرچ کنم "طریقه از بین بردن لکه سوخته کتری لعابی"! به طرز عجیبی هم جواب داد حتی!!

یک آدم گرسنه ى خسته، براى تولید یک پرس غذاى فورى و جلدى، چه مى تواند بکند؟! بدیهى است که نیمرو و املت مدِ نظر نمیباشد!

پیوست: لطفا در حین فکر براى دادن راهکار، بى زحمت تلقین نمایید که تنهایى ترس ندارد! با تشکر!

چهار روز میرم دانشگاه که درس بدم، چهار برابر درامدم رو باید بردارم حداقل به مدت ده روز ببرم واسه تمدد اعصاب!! 

پیوست: غر میزنم! خدا رو شکر هیشکى هم هیچ حرفى نداره!! پوف!