نه! با این نوشته ای که آدم می خواند و با این وضع حال و روحیه ای که من امروز داشتم، درس خواندنم که هیچ، کلا هیچی ام نمی آید!  

 

پیوست: جدا وقتی آدم هیچی اش نمی آید، چه غلطی باید بکند؟!! لعنتی هوا  هم سرد است، آدم نمی تواند الکی برود توی بالکن بنشیند حتی!

همذات پنداری با آندره آس

این روزها،که روزها کم می آید، ساعت ها کم می آید، ثانیه ها کم می آید. این روزها که غم کم می آید، شادی کم می آید، حرفها کم می آید، روابط کم می آید، دوست داشتن ها کم می آید،زندگی کم می آید... 

 پیوست:این روزها که روزها کم می اید، زمان کم می آید، زندگی کم می آید، دوست داشتن کم می آید، تو هم کم می آیی. تو را هم کم می آورم! اما کم نمی شوی! 

پیوست دوم: این فعل " کم آمدن" عجب ایهامی دارد لعنتی!!!

اگر می خواهید 

حتی از نرم هم نرمتر می شوم 

مرد 

نه 

ابری شلوار پوش می شوم. 

 

پیوست : ارجاع به پیوست پست قبل...

عقل یاقوتت اما نمی ارزد به پشیز گدایان

می آیی

عنق تر از عنق

می گزی پوست گوزنِ دستکشت را

می گویی:

راستی

خبر داری؟

دارم شوهر می کنم

بکن!

به درک!

خیال می کنی از پا در می آیم؟

چه باک!

ببین

آرامم

آرام تر از نبض یک مرده

یادت رفته چه می گفتی؟

جک لندن

پول

عشق

ماجراجویی

من اما می دیدم

تو ژوکوند بودی

تو را باید می ربودند

تو را ربودند

 از نو عاشق

باز روشن خواهم کرد

خم ابرو

به آتش

باز خواهم چرخاند

خم ابروی به آتش روشنم را

در قمارخانه ها

آواره های بی خانه را

خانه

خانه های سوخته است

بازی ام می دهی؟

جنونت

یاقوت است

عقل یاقوتت

اما

نمی ارزد به پشیز گدایان

یادت رفته؟

آتشفشان وزووا بازی خورد

پومپئی فرو مرد

های!

آقایان!

های!

کشته مرده های کفر و جنایت و قتل

از شما می پرسم

آیا دیده اید

چهره یی آرام تر از چهره ی دژم من؟

وقتی آرامم

انگار خودم نیستم

انگار

در درونم

کسی دیگر

می زند دست

می زند پا

الو!

مامان؟

مامان!

پسرت مریض شده!

پسرت بهترین مرضی دنیا را گرفته

مامان

قلب پسرت

گُر گرفته

مامان!

بگو به خواهرها

به لودا

به اولگا

بگو

پسرت

برادرشان

در به در شده

هر کلامی

می جهد بیرون

از دهان سوخته اش

رانده است و مطرود

حتی هر شوخی اش

مطرود است و رانده

دهان سوخته ی پسرت

روسپی خانه ی آتش گرفته یی است

قی میکند

روسپیان برهنه اش

مردم بو می کشند

بو

بوی سوختگی است

آتش نشانی کمک!

اما

آتش نشان ها

درنگ!

تو را به چکمه هایتان

تو را به برق کلاهتان

قلب مشتعلم را

با ملایمت

خاموش کنید

خودم

 برایتان

آب خواهم آورد

...

پیوست: از ولادیمیر مایاکوفسکی شاعر روسی فوتوریست.

واااااااااایییییییییییییی!!! روانی اند اینهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!! حالا که رفته ایم در بلاگر نوشته ایم، آنجا را فیلتر کرده اند، عوضش بلاگ اسکای را از فیلتر در آورده اند!!!!!! کل سیستُم فیلتر شکن را هم که به ... فرستاده اند!!! این بلاگ اسکای از آن آدمک ها که موی کله اش را هی می کند، ندارد؟؟؟؟؟!!! 

 

پیوست: به شما چه مربوط!! اصلا خیلی هم فحش دادنمان می اید!