دلم تنگ شده است. دلم تنگ شده است برای عاشقی کردن. دلم تنگ شده است که وقتی صدایش را می شنوم، قلبم تند تند بتپد. دلم تنگ شده است که وقتی ببینمش، تک تک سلول های بدنم از هیجان تکان بخورد. دلم تنگ شده است برای دوست داشتن. دلم تنگ شده است برای کیف کردن از بوی سیگارش. دلم می خواد برگردم به آن سال ها، به آن شور و اشتیاق عاشقی کردن. دلم می خواهد برگردم به آن سال ها که وقتی ازم می پرسد فکر میکنم عاشقم شدی، این دفعه انکار نکنم. محکم بگویم بله، لعنتی حالا می خواهی با دل عاشق من چه کنی؟!


پیوست: قطعا که اگر میگفتم بله، با دل عاشقم همان کارها را میکرد. 

پیوست دوم: قطعا که برای تجربه ی شور عاشقی باید برگردم به آن سال ها. چون حال حاضر، هیچ عاشقی ندانم و نتوانم.