-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مردادماه سال 1398 19:31
کوچ کنیم توییتر؟ یا نه؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مردادماه سال 1398 20:01
در طول روز چند ساعت، توی مغزتان، با خودتان، با آدم ها حرف می زنید. حرفایی که باید می زدید ولی توی مغزتان نگه اش داشته اید و طول روز، هی بالا پایینش می اندازید، زیر و رویش می کنید، مزه مزه اش می کنید؟ پیوست: آدمایی که زیاد توی مغزشان حرف می زنند، طبعا هیچ وقت احساس تنهایی هم نمی کنند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 تیرماه سال 1398 16:24
مدیریت محترم بلاگ اسکای، این رنگ خاکستری زشت چی است که می چسبانی روی هدر وبلاگ :| بی زحمت اون رنگ خاکستری زشت را بردار، بقیه اش با خودمان:| پیوست: اسیر شدیم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 تیرماه سال 1398 13:35
خودم را یائسه کردم امروز. یائسه احساسی. دیگر عاشق نمی شوم. پیوست: اساسا آدم هر چقدر پیرتر شود، در مورد خیلی از مسائل یائسه می شود. خود به خود خیلی از مسائل حل می شود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 خردادماه سال 1398 00:57
دیرینه ترین دوست مجازی مهربانم، خدا شاهد است از سوم خرداد تا الان، تصمیم دارم تولدت را تبریک بگویم! یعنی انقدر آدم آن تایمی هستم. الاهی اقل کم صد ساله شوی.
-
برای آنکه خودش می داند
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1398 22:10
من هم خوبم. صبح ها سر کار می روم و شب ها درس می خوانم. کارم الاهی شکر تعطیلات هم ندارد. کل هفته را درگیرش هستم. یک وقتی هم پیدا کنم، تند تند آشپزی می کنم برای کل هفته. خانه ام همان جای قبلی است. فقط آن دیواری که گفتی نقره ایش کنم، سبز شده است. چهار دور خانه ام پر از وسایل گل گلی صورتی و کرم است، با فرشته های بال سفیدی...
-
خانه بر سراب
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1398 22:13
لعنتی ببین منو.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1397 20:45
خسته ام.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دیماه سال 1397 13:05
چقدر کودک بودیم. چقدر ساده بودیم. چقدر الان بزرگ شده ایم. اقا شده ایم. خانم شده ایم. بعضی هایمان که دو تا بچه زیر بغلمان داریم، انقدر بزرگ شده ایم. کی فرصت شد انقدر بزرگ شویم؟ پیوست: من هنوز کودکم! من هنوز کودک درون دارم. این شخصیت خانم بزرگ درونم را کجای دلم قرار بدهم که جا بشود؟ اصلا دیده اید خانم بزرگ های فس فسوی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 شهریورماه سال 1397 07:13
بوی تنباکوی باران زده را می دهد. بوی چوب. بوی عود. بوی برگ. بوی جنگل مرطوب. عطر جدیدم را می گویم. اما مرد هم باید بوی جنگل بدهد ، گرم، امن، باران زده. نه بوی عطرهای هیچ بار مصرف پاپتی که توی صندوق عقب ماشین های زهوار در رفته کنار خیابان می فروشند و وقتی می زنی به دستت فقط بوی الکل می دهند و فرت و زرت هم می پرند و یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مردادماه سال 1397 15:00
الان یه دقه نگاه انداختم به وبلاگم، دیدم اینجا چقد ناله مى زنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1397 00:55
و این منم زنى تنها که دلش بغل مى خواد. پیوست: به دمپاییم که فکراى ناجور در موردم مى کنید.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 تیرماه سال 1397 18:08
کاش نمى فهمیدى که عاشقت شدم. کاش اصلا عاشقت نشده بودم. کاش با این کارم، گند نزده بودم به دوستى مون. پیوست: اینجورى میشد وقتى یه آدم دیگه میاد گه میزنه به اعصاب و روان و احساسات من، میشد زنگ بزنم بهت، بگم رفیق بهت احتیاج دارم، یه ساعت میاى منو ببرى بالاى اون تپه مزخرفا که اون روز بردى؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1397 09:23
آدمى است دیگر، عوض مى شود. حتا اگر نخواهى. شرایطش جورى جور مى شود که وقتى دو قدم بروى عقب و به خودت نگاه کنى، بُهتت مى زند که این منم؟! خودمم؟! روزگار است دیگر. نخواهى هم عوضت مى کند. پیوست: عوض شدن با عوضى شدن، فرق دارد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1397 11:49
احتیاج به یه دوست دارم. یه دوستى که بشه هر وقت شد بهش زنگ بزنى و بگى فلانى من دارم مى میرم، فلان جا، بیا ببینمت. دو تا قهوه تلخ بخوریم، حرف بزنیم، بعدشم گورمون رو گم کنیم تا تایم بعدى که داشتیم مى میردیم. پیوست: همه ى دوستاى خوبم یا ازدواج کردن یا از ایران رفتن. شماها دوست از کجا پیدا مى کنین که ایران باشن، ازدواج...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1396 07:00
سکوتم از رضایت نیست... پیوست: آدم ها هر چقدر بزرگ میشوند، نوشتن یادشان مى رود. نه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 دیماه سال 1396 23:16
ظاهرا به تنها چیزى که دسترسى داریم، همین وبلاگمان است. پیوست: گفتیم تا فیلتر نشده، یک کوفتى داخلش بنویسیم!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دیماه سال 1396 10:26
گور باباى گایى که بعدش میرم. پیوست: شیوه جدید زندگیمه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذرماه سال 1396 14:32
یک بار باید بنشینم سرِ فرصت. تو را بنویسم. تو که آخرینش بودى. پیوست: آدم فکر مى کند آخرینشان حتما هپى اِند ترینشان است! اما استثنا همیشه وجود دارد. مى شود که آخرینشان دهن صاف کن ترینشان باشد! پیوست دوم: درست یادم نمى آید، شاید براى من، اولینش به همان دهن صاف کنى اخرینش بود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آذرماه سال 1396 08:44
بچه ها شوخى شوخى به گنجشکا سنگ مى زنن. اما گنجشگا جدى جدى مى میرن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1396 00:58
لهِ له ام. داغونم. شکسته ام. قطعه قطعه شدم انگار. با یه ساطور، روى بند بند انگشتم. انگار که با صورت، خش خش روى آسفالت، کیلومترها کشوندنم. انگار که عین توى فیلما، به دست و پاهام طناب بستن و از دو طرف کشیدنم. انگار که بهم تجاوز شده. انقد که داغونم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1396 06:53
در وقت دلتنگى هایتان چه مى کنید؟ پیوست: من ، زمین گاز مى زنم.
-
ناگهان چقدر زود، دیر مى شود
شنبه 4 شهریورماه سال 1396 17:08
شاید خیلى زود، دیر نشود. حتا ممکن است خیلى دیر، دیر شود. میدانى، اما به هر حال دیر مى شود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1396 19:51
چطورى نجات پیدا مى کنم از شر این زندگى غمگین؟ از شر این زندگى که از تک تک گنجه و کُنج هایش، تنهایى چشم دوخته صاف به چشم هایم. مى دانى، تولدم است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1396 23:28
من سال ها پیش مرده ام. همان موقع که خورشید از مشرق طلوع نکرد. من همان سال ها مردم. و حال مى بینم چه ساده ادمایى که دوستم دارند را دوست ندارم. و چه ساده تر ادم هایى که دوستشان دارم، یک روزه از قلبم مى افتند پایین. تلپ، کف اسفالت. و من فقط مستاصل نگاه مى کنم. طبیعى است، چون من سال ها پیش مرده ام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1396 05:48
خسته شده ام از این زندگى. راه فرار را به من نشان بدهید. کل اش را دوست ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1396 07:28
فیلم خوب دیگه وجود نداره. نه؟! پیوست: فیلم خوب مى جوییم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1396 06:52
من یک عدد بى حوصله ى گیج دپرس هستم:/
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1396 21:36
امروز دیدمت. چشمانم را بستم که نبینمت. ولى تو هنوز بودى. پیوست: آدم ها تمام مى شوند، اما، کِى تمام مى شود خاطراتشان؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردینماه سال 1396 00:43
یا مریم مقدس!!! همین حالا استرس چهل سالگى گرفته ام:/