یک عالمه کار تلنبار شده دارم! هر کدامشان برای خوشان دارند توی سرشان می زنند. من بر و بر نگاهشان می کنم. روش تقسیم و غلبه هم جوابگو نیست حتا! هر چه کمتر می خوابم، تلنبارگی کارهایم بیشتر می شود. استرس نمی گیرم، اما بداخلاق می شوم. از قیافه ام بداخلاقی می بارد. بدون اینکه صدایم در بیاید، دانشجوهایم خودشان را جمع و جور می کنند. جیک شان در نمی آید. شلوغ پلوغی و شیطنت های معمول در نطفه ساقط می شوند. من مثل برج زهرمار فقط درسم را می دهم. با تن صدای یکنواخت. پرروتر هایشان می پرسند: استاد حالتان خوب است؟ به پرسشگر آنقدر بد نگاه میکنم که سریعا خفه می شود. توی اتاق اساتید پاچه ی مدیرگروه را می گیرم. پیوست: نه اینکه فکر کنید این جریانات ادامه ندارد. من الان دیگر وقت ندارم بقیه اش را بنویسم!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد