این یک جور بیماری می باشد. که دلتنگ آدم ها باشی، ولی نخواهی که ریخت هیچ کدام شان را ببینی. نمی دانم از کی این بیماری را گرفتم، ولی چند وقتی میشود. دو-سه سالی. و حالا حادتر شده. من اسم این بیماری را گذاشته ام "دلتنگی بدون هیچ اقدامی". بعد از ظهرها، بعد از کار، حول و حوش ساعت 7 تا 8 بعد از ظهر، بیشتر دچار این بیماری دلتنگی بدون هیچ اقدامی می شوم. درمان موقت اش، دیدن فیلم فان است!! مصیبت الیم وقتی است که فیلم هایم تمام شود. درست مثل یک روح سرگردان می شوم با یک جور بیماری عجیب: "دلتنگی بدون هیچ اقدامی"!! تک تک آدم ها را توی ذهنم مرور می کنم. چند تایی را جدا می کنم، و به خودم قول می دهم که همین فردا بهشان زنگ بزنم و باهاشان قرار بگذارم. و همین فرداها می افتند در یک لوپ بی نهایت به چه سادگی. البته گاهی میشود، که از آن لوپ کذایی پرت می شوم بیرون. بهتر بگویم، یک فرشته ی نجات سمجی پیدا می شود، که از آن حلقه ی مسخره ی "همین فردا" پرتم می کند بیرون! منتهای مراتب من مثل انسان های از اجتماع دور مانده ی به دور از تمدن، فقط بلدم لبخند بزنم و گوش بدهم. نتیجه ی اسف باری در پی دارد. برگشت به بیماری " دلتنگی بدون هیچ اقدامی"!!

نظرات 2 + ارسال نظر
ناشناس دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ

اگه می خوای توی لوپ گیر نکنی، خودت رو به عنوان شرط خروج از لوپ بذار ته اش!!!

به خودت که می تونی زنگ بزنی و درد دل کنی، نمی تونی؟!

میشه الگوریتم اش رو بنویسی؟! ببیین الان شرط وایل من اینه: تا زمانیکه "همین فردا" وجود داره، قرارهاتو بنداز برای همین فردا!! و نمی دونم شرط اون حلقه ی وایل کوفتی رو چه جوری باید نوشت که از اون لوپ پرت بشم بیرون!

113 سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:54 ب.ظ

خسته ای هااااااااااا
وجدانا بعضی وقتا کلماتتم خمیازه می کشن...
هنرمند و این همه دمغ
اما پارادوکسی بگم...
شرینه قلمت

من هنرمند نیستم، فقط هنر رو دوست دارم.
راستی، این تکنیک نوشتاری منه. اینکه خستگی و استیصال خودمو به متنم انتقال بدم. اینی که تو نوشتی برای من نقد محسوب نمیشه، برای من نشون دهنده موفقیت منه؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد