بعد از مدتها، یادی از تو

سعی بیهوده بر خود می دادی که بروم از آن قرص هایی که توی اسمش یکی یا دو تا یا سه تا ایکس داشت، بخورم. قدرت خدا، هیچ وقت هم اسمش به یادم نمی ماند. قرار بود چکار کنند این قرص ها؟! خواب را بر چشمانم بیاورند؟! چشمان من خواب نمی دانستند، فقط آن دشت بزرگ روبروی پنجره ی قدی خوابگاه را می شناختند. و گاهی تو را! پیش تو هذیان می گفتم. خیلی یادم نمی آید به من چه می گفتی بجز قرص های ایکس دار را. و اینکه حال من را بهتر خواهند کرد. هیچ وقت نتوانستم پِی اش را بگیرم. نمی خواستم یا نمی توانستم، یادم نمی آید. 

پیوست: قرص ها معجزه نمی دانند. یک ماه است که دارم این قرص های ایکس دار را می خورم، به خاطر صدای وزوزی که توی گوشم بود. صداها خوب شده اند، اما خواب چشمان من برنگشته اند. نگران نشو، حال من خوب است، راستش خیلی هم خوب است. نه به خاطر قرص ها. دلیلش یک راز است. شاید که بعدها به ات گفتم. وقتی که تو هم خیلی خوب شده باشی.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگینツ یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

میگم شبیه منی همینه! اتفاقا منم این صداها همش تو گوشمه . مدارک اینم تو وبلاگم چند تا ارساله اخیر موجوده:دی
هر چی دوستام میگن بورو دکتر نمیرم!

به نظرم برو! چون من که گوشم خیلی زود به داروها جواب داد. الان حالش خوبه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد