این روزهای سوت و کور، پر از کسالت هستند، پر از رخوت، پر از سکون... حرفی برای گفتن ندارم اما نوشتنم می آید. این است که این صفحه "یاداشت جدید" بلاگ اسکای را باز کردم و چند ثانیه بر و بر نگاهش کردم بلکه سوژه بیاد. لعنتی سوژه ها همیشه نصف شبها هجوم می اورند، دسته جمعی. معلوم است که یادم نمی ماند...  

پیوست: شبیه آدم ها نمی مانم این روزها. یا ساکت ساکتم و بی تحرک! یا پاچه می گیرم اساسی. احساس مِحساس هم تعطیل!( عقل و شعور هم که شکر خدا همیشه در تعطیلات به سر می برد!)  

پیوست: قرار بود یک کتابی معرفی کنی که آدم شوم. عید بود، یادت می آید؟!

نظرات 3 + ارسال نظر
بهزاد شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ

آره یادمه. کتاب خودم گم شده. یعنی اولیش از سری سه تاییش نیست.

غزل شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

فکر کنم همشکلیم و خب نمی تونم شکل تو بگم که این شکلیم ولی خیلی این شکلیم!

بیت یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://shiscat.blogsky.com

این کتابو بخون:با چه کسی آشنا شده اید؟!

فک کنم شوخی نمی کنه! منظورش این بود که برم یه همچین کتابیو بخونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد