دوست داشتن این نیست که ماهی کوچولوی قرمز ته حوض رو واسه خودت بخوای،دوست داشتن اونه که ماهی کوچولوی قرمز ته حوض رو بخاطر خودش نخوای.

پیوست:اینجاست که وانمود می کنی به رها شدن،وانمود می کنی به پا شدن از لب حوض.وانمود به اینکه از گوشه ی بامی که پریدیم،پریدیم!

پیوست بی ربط: شما نمی دانید اینجا درست در کنار این پنجره ی بدون حفاظ از طبقه ی ششم یک ساختمانی که اطرافش پر است از کوه و دشت،وقتی که باد به صورتت می کوبد،وقتی که یک نور کوچک سبز از آن دور دورها سوسو می زند،وقتی که فکر آنکه فقط کافی است روی انگشتان پایت بلند شوی و کمی به جلو خم شوی تا پرواز کنی، چه لذت بخش می شود زندگی.سلول هایت تکان می خورند،درست مثل هشت سال پیش که خواندی "در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام"،درست مثل دو سال پیش که انگشتانی درخشنده خوابهای طلایی را فقط برای تو نواخت(تو که نمی دانی چه لذتی دارد وقتی یکی از خواب بیدار شود،در آن هیاهو و شلوغی،پشت پیانو بنشیند،و برای تویی که نیستی،خوابهای طلایی را بزند،فقط و فقط محض خاطر تویی که شاید بشنوی).زندگی هنوز هم زیباست وقتی هنوز چیزهایی هستند که تک تک سلول هایت را تکان بدهند.

نظرات 1 + ارسال نظر
گارفیلد سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:15 ب.ظ http://3rdlevelnotes.blogspot.com/

هی داره این چیزها کم می شه انگار!
دوست داشتن کلا وجود خارجی نداره انگار، صرفا زاییده تفکر ماست!
همچنان انگار!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد