الان لم دادم رو صندلیم.کرمون بودم.خوب بود و عجیب.اگه بخوام از موزه صنعتی یا برداشت خودم از آدمای اونجا رو بنویسم،قصه ی هزار و یک شب میشه.البته الانم کار خاصی ندارما!قاعدتا باید کلی جون بده واسه سفر نامه نویسی.ولی خدا وکیلی کدوم کار من به آدمیزاد میخورده،که این دومیش باشه! یه کم دلم براتون تنگ شده بود! الان رفتم یه کم تو وبلاگ هاتون فوضولی،اما انگار که همه رفته باشن تو غار و قرص خواب خورده باشن.انگار که ما آدما، وقتی یه عالمه کار داریم،بیشتر زنده ایم... الان دیگه خیلی حوصله توضیح ندارم.به امید زنده شدن!
نظرات 3 + ارسال نظر
نقره ای دوشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:24 ب.ظ

توضیح نمی خواد!!! دم امتحانا که می شه ... همه ی جنگولکبازیای عقب افتاده و فراموش شده تازه یاد آدم می افته!!! بیشترین وقتای آزاد رو موقعی داری که از همیشه سرت شلوغتره!!!

ققنوس سه‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ق.ظ

بهار خودش دیازپامه!
دل من زیاد تنگ شده بود...
به امید تازه شدن...

غزل سه‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:10 ب.ظ

سلامم دل منم زیاد تنگ شده بود . نه بابا انگار که می گن تعطیلاته ملت در وبلاگاشونم می بندن . البته این شامل کسانی می شه که رفته بودن مسافرت . من که همش خونه بودم روزی یکی متن تولید می کردم ! همشو نمی زاشتم که ضایع نشم هیچکی بروزرسانی نمی کرد !
حالا ترنج جان نمی شه سفرنامه رو بنویسی ؟ خوبه ها ؟ من هم از متن نوشتن تو خوشم می یاد هم از سفر نامه در نتیجه اینجوری دوجوره به من فایده می رسه ! ;)
خوش بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد