امروز؟هیچی،فقط از صبحش سرم داشت منفجر میشد.ها؟نه.فقط یه کوچولو جیغ و داد کردم و غرغر و نق نق.خب بعدش هیچی دیگه،انتظار داشتی مثلا بیام سر یکیو بکوبونم به دیوار!!یا یکیو قاب کنم به یه دیوار دیگه!یه سردرد و یه کم ناامیدی و همیشه خدام یأس فلسفی و یک کم هم بهم ریختگی و این جور مسایل جزیی(همزه روی ی کدومه!!!)که آدم نباید زمین و زمانو بهم ببافه که!خوب بعدش عین بچه ی آدمیزاد با ناامیدی تمام نشستم درسمو خوندم.تازه رتبه ام هم که دیدم بعد از کلی ذوق مرگی و اینا،همون یه ذره درسم نخوندم.(به این میگن جنبه داشتن!!!!!!)
معلومه امروز روز پرباری بوده پس! ... بعدم دیگه ... ممم ... هیچی ولش کن! (دیگه خیلی تابلو گفته بودی دیگه! گفتنش جیز بود!!)