می ترسم،قالب تهی کردمو می ترسم.عین یه الاغ لنگ توی گل گیر کردمو می ترسم.از فشارهای مامان و بابام و فامیلای فضول می ترسم.از تمام پسرای تحصیل کرده ی نجیب و با اصل و نسب پولدار می ترسم.از کم آوردن خودم می ترسم.از سرسخت نبودنم می ترسم...گفتم که،قالب تهی کردمو می ترسم...

کلاف مغزم،اونقدر دورش نخ پیچیده شده که داره میترکه،اونقدر این کلافو دست یه بچه گربه دادن تا باهاش بازی کنه که حق داره کم بیاره،که حق داره خسته بشه،از این همه نخ،از این همه بچه گربه،از این همه کلافگی...

کارای پروژهه مونده،چند روزی هم باید برم شرکت،نمره ی یه سری از دانشجوها رو رد نکردم.با استاد سه تارم هم قرار یه جلسه رو گذاشتم،ولی از قرار معلوم باید کنسلش کنم.عقب افتادگی های کلاس فرانسه ام رو هم باید جبران کنم.اما بجای تمام این کارها مستاصل شدم و نمی دونم با دردسر دوباره بوجود اومده جدید چیکار کنم.مغزم،ذهنم،اعصابم کم آورده و مدام درگیره و نمی دونه این دفعه باید چه بهونه ای بیاره،این دفعه از کدوم دکونی بهونه جور کنه!گفتم که،کم آوردم و می ترسم.گفتم که،قالب تهی کردمو می ترسم...

نظرات 2 + ارسال نظر
نقره ای دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ق.ظ

پس تنهایی . . .

raha جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ب.ظ http://diyarmehr.persianblog.com

کشته شدن کودکان و زنان بی دفاع، اینست معنای مبارزه باتروریسم! اعتراض وبلاگ نویسان به سکوت مجامع بین المللی. یک بار دیگر و در سالگرد انتشار تیتر مشترک وبلاگ نویسان متحد گرد هم می آیند[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد