در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می دیدند
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها بخود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا،ببخش مرا
خوب در حال من تامل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی:
مردم آزار از تو بیزارم
دور شو،دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟!
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی مهر و بی محبت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او.
مرکز ارتباط دید آن روز
ارتباط پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست.
سیمبانان پس از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز
با تبر تکه تکه بشکستند
«محمد جواد محبت؟؟»
سلام فیروزه جان
بعد از سالها دوباره این شعر قشنگ رو شنیدیم و دوباره به یاد درس و کتاب و .... افتادیم.
خیلی قشنگ بود.
راستی چرا اصلا لینک نداری .
تونستی به ما هم یه سری بزن خوشحال میشیم.
جالبه بعد از خوندنش بازهم به خاطرام نیومد! عجب حافظهای دارم من... جدی جدی باید به فکر ارتقاءش باشم! (تو اینو از حفظ نوشتی!؟ بابا حافظه! به ماهم بده!)
سلام
:)
یاد آوری (؟!) زیبایی بود
شعری سرشار از مفهوم
...
چشم
تیر ماهم اگه خدا کمک کرد چشم
ولی
یه بار توی یکی از پستام ...
:)
سربلند بمونی و ایرونی