تقریبا ساعت یک شبه و من یقیناً دارم از بی خوابی میمیرم،اما مسواک نزدم و زورم هم میاد این وقت شب با این خواب آلودگی مفرط،پا شم برم خش خش مسواک بزنم.
بفرما،این هم از آقای رییس(منظورم همون بچه ی چند پست قبلیمه).خیلی ماهرانه دو دست مبارک ما را توی حنا گذاشته اند.مانده ام چه غلطی باید بکنم توی این هیری ویری.
بهتره یک فکر اساسی برای این زندگی شلم شوربایم ور دارم.بد جوری دارد بی هدفی برش داشته و گیج ویج میزند.دروغ چرا؟!!مثل سگ از شکست خوردن میترسم.
به شدت احساس باطل بودن میکنم.غلط بودن.اشتباه بودن.اشتباهی که نمیتونم درستش کنم.
کاش مثل قبلاً ها میتوانستم دم به دقیقه بیایم اینجا نق و نوق کنم.....راستی خوشحالم که صبحها نباید دانشگاه بروم.
این داکیومنت پروژه هم عین بخت چسبیده به این اعصاب من.سه تارم هم ناکوک است و بد جور حرصم را در می آورد.کامپیوترم هم در مرز منفجر شدن است اما به خاطر پروژه نمیتوانم یک روز هم دست از سر کچل بیچاره اش بر دارم.در ضمن ظاهراً نوشتن وبلاگ از دستم در رفته و دارم بد جور کتاب و عامیانه،قاطی پاطی مینویسم....دقیقاً من عین شکلات شده ام این چند روزه.گفتم بابایی برگشته؟خب الان دارم میگم،برگشته.سوغاتی هایش واقعاٌ شیک بود(حسن سلیقه به خرج دادن واقعاً از بابایی بعید است،قاعدتاً جو آونجا باید گرفته باشدش.در ضمن اصلا خوب نیست بچه پشت سر باباش غیبت کنه.شما یه وقت یاد نگیری ها!!!!!!!).دلم سعدی خواندن میخواهد و کتاب شعر شهرام بهمنی.هر دویش را قرض داده ام.البته من مخم کمی معیوب است،مدام به ملت پیشنهاد میکنم فلان کتاب و فلان کتاب را بخوانند،بعدش هم دو دستی تقدیمشان میکنم.....خوشحالم که هست،هر چقدر هم که نیست.

نظرات 3 + ارسال نظر
دیوانه دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:44 ق.ظ http://divane.blogsky.com

برای دلت خیلی زیبا بود .
معلومه تو دلت حیلی خبراست

نقره ای دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:23 ق.ظ http://silverheart.blogsky.com

... هوم ... معلومه غصه داری!!

نرگس سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:31 ق.ظ http://narcissus79.blogsky.com

نمیشد چند تا خط اخر رو عامیانه مینوشتی؟؟
بیشتر حال میکنم
نمیدونم چرا جو هیچ جایی بابای من رو نمیگیره!! ایوای خوب نیست بچه پشت سر باباش غیبت کنه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد