میترسم.
خیلی میترسم.
از جدی شدن.
کور شدن.
دفن کردن.
از به خاک سپردن احساسهای نابم میترسم.
تو چه میفهمی؟
همه به خواب رفته اند،
و من بیهوده دست و پا میزنم،
در این مرداب حقیقت.
و هر چه قدر بیشتر دست و پا زنم برای رهایی،
بیشتر فرو خواهم رفت.
و نیست نجات دهنده ای.
همه به خواب رفته اند.....
برو کنار که من اومدم نجاتت بدم.
برو بابا یکی باید خود منو نجات بده!
پس تو هم اگر توانایی ایستادگی در مقابل اون جماعتو نداری ... اگه نمی خوای فرق داشته باشی ... احساساتتو بذار زیر پاتو همرنگ جماعت شو ... تو هم بگیر بخواب ... اون همه هستن یکیم روش
مرداب حقیقت...ازش نفرت دارم.ولی گاهی اوقات ما محکوم به باور حقیقتیم!
سلام
وای
چه قدر بزرگ شدی یه دفه
آره واقعا راست می گی که جدی شدن ترس داره
اما مگه قراره هرکی جدی می شه کور بشه ؟
یا احساساتشو به خاک بسپره ؟
خوب قبول دارم که گاهی مجبور می شیم احساساتمونو دفن کنیم اما به خاک سپردنو لازم نمی دونم !
اصلا احساس با خاک جور در نمیاد
بهتر نیست یه جای دیگه واسه دفن احساسمون پیدا کنیم که باعث پوسیدن اونا نشه ؟
...
اگه اون سوالو از من بپرسی می گم هیچی
...
خوب این که همه خواب باشن و تو بیدار زیادم بد نیست
گاهی اگه بقیه بیدار باشن و فکر کنن تو خوابی بد می شه !!
...
و اما دست و پا زدن
خوب اگه این کارم نکنیم که دیگه با سنگ و چوب فرقی نداریم
پس با این که دست و پا زدن گاهی بیهوده به نظر می رسه اما از هیچی بهتره
...
مرداب حقیقت ؟؟؟!!!
واقعا نمی دونم چی بگم
باز اگه می نوشتی مرداب واقعیت راحتتر می شد نظر داد
اما در مورد مرداب بودن حقیقت هنوز چیزی نمی دونم
خوب ؛ در هر حال فرو رفتن تو دل حقیقت الزاما بد نیست
مخصوصا که آدم اهل دست و پازدنم باشه
درسته توش فرو می ریم اما اون زیر زیرا هم دنیایی هست که می شه کشفش کرد
خدا نکنه که آدم تو مرداب دروغ و تباهی فرو بره
...
... چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست ...
امید به پیدا شدن نجات دهنده و دست کشیدن از دست و پا زدن ممکنه باعث بشه ضررای زیادی ببینیم
این میدون مسابقه ای که توش گیر کردیم میدون بی رحمیه
گلادیاتوری رو در نظر بگیر که باید با شیر بجنگه
شاید اگه همه ی تماشاچیا رو خواب ببره و ساکت بشن شیر از جوش و خروش باز بمونه و بتونه حریفش بشه
اما اونا اگه بیدار باشن ممکنه با سر و صداشون باعث تهییج شیر بشن !!!
...................................
خیلی قشنگ نوشته بودی
زیبا و درست و هولناک
اگه من چیزی نوشتم که ظاهرا مخالف نظرته فقط به این خاطر بود که بگم تو و من و ما قدرتشو داریم و می تونیم با تموم سختیها کنار بیایم و سربلند بمونیم و ایرونی
منم خیلی میترسم. سارا میگه بسپار به خدا. خودش به بهترین شکل ازش نگهداری میکنه. از همون چیزی که از ازدست دادنش میترسی.... ولی آخه... من نمیتونم بسپرم. میفهمی؟ ایمانم اونقدر قوی نیست. نمیتونم توکل کنم. میترسم ازم بگیردش و بعد بهم بگه این آزمایش الهی بوده!!!!! منم میترسم. خیلی زیاد. نگران و درمانده و .... در اوج نیاز نیاز نیاز...
من این عکسه رو دفعه ی پیش ندیده بودم...نکنه این آقاهه هم امتحان ریاضی مهندسی داره؟!