«هی تو...آهان با تو ام.دارم بهت میگم اصلاً مثال خوبی نزدی،میدونی چرا؟برای اینکه من وارد اتاقم که میشم،روبروم دیواره،پشت میزم که میشینم،روبروم دیواره.به صفحه کامپیوترم که خیره میشم،بازم پشتش دیواره...تو چرا فکر کردی من با دیوار اتاقم غریبه ام!!!!!!!! چرا دیوار کوتاه کوچه بن بستِ چهار تا خیابون اونور تر نه؟؟؟!!!این همه دیوار،چرا دیوار اتاق خودم!!!خودت بهم اطمینان دادی یادم میره.اما من وارد اتاقم که میشم،چهار طرفم دیواره...تو مسئولی.تو مسئول اون مثالی هستی که زدی.خودت بیا دیوارا رو بردار.من زورم نمیرسه......»

راستش رو بخوای امروز میخواستم اینا رو publish کنم.اما قبلش کامنت ها رو خوندم.....
تو عمداً اون دو تا کلمه ی آخری رو نوشتی،همین طوره،نه؟
...........................................................................
عاشق شده ام....عاشق همان گربه اشرافی که این روزها بدون حضور فسقلی ها هم،می آید روبرویم می نشیند و یکسره چشم میدوزد،به چشمانم...
........................................................................
جدیداً علاقه خاصی پیدا کردم به راهبه های تارک دنیا....حسودیم میشه به دنیای پر از سکوتشون....

 

نظرات 1 + ارسال نظر
هیلا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:13 ق.ظ http://morteza82.tk

اصلا دوست ندارم تو دنیای شما باشم .میدونین چرا؟
خیــــــــــــــــــــلی بزرگه.
خیـــــــــــــــــــــلی عجیبه.
خیـــــــــــــــــــــــلی . . . .
شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد