یه قاشق شکر توی چاییم ریختم،چایی رو هم دارم با بیسکوییت میخورم.ولی نمیدونم چرا حس میکنم دارم چاییِ تلخ میخورم...
.........................................
توی این 24 ساعت گذشته،فقط 15 دقیقه اش رو بیرون از اتاقم بودم،احمقانه است،نه؟؟چه اهمیتی داره....شایدم فردا نرفتم دانشگاه.دارم زر میزنم،معلومه که میرم.درسته که غمناک هستم ولی روانی که دیگه نشدم....
........................................
چیکار میشه کرد؟؟؟؟؟؟به این سرعت نمیتونم تصمیم بگیرم.باید اول ترمیم بشم...یه چسب خوب سراغ ندارین؟؟؟؟
........................................
با تشکر از ایشون که من هر وقت افسرده میشم،میان تغییر و تحول در اینجا به وجود میارن...

نظرات 3 + ارسال نظر
پویان چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:06 ق.ظ http://pouian.blogsky.com

تبریک ... صدام چه واقعی و چه ژنریک محکوم به فناست و خوب میدانیم که یک جهان در انتظار نابودی اوست . چه آنانی که حمایتش کردند و پدروار دستش را بگرفتند و چه آنها با سلاح و تکنولوژی پا به پایش ببردند . و چه من و تویی که کودکی زیبایمان به صدای انفجار و هراس از مرگی زودرس رنگ سیاهی گرفت ... ما آنروزها تجربه کردیم. نه؟ من نیز اسلحه چوبی را جزیی از نیاز بازی های کودکی ام میدیدم. نگاههای نگران مادرم را حس میکردم و پدر را میدیدیم که بر سر سفره هفت سین نوروزمان خود را سپر بلا میکرد تا خرده شیشه های پنجره مان ما را نیازارد. من هم دیدم آن روز راکه درکلاس درس ،سقف شکافت و طلی خاک را برایمان به یادگار گذاشت . این است که امروز در وبلاگم عزیزان از دست رفته مان را میهمان این جشن بزرگ کرده ام ...
زنده باد ایران... مرگ صدام و اسراری که با خود دارد ، آرزوی همانی است او را چون طاعون زده ها تفتیش میکرد و مرگ او آرزوی «ما»ی مصیبت زده نیز است.

مریم چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:22 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

امان از این تلخی های چایی!تازه خیلی چیزها رو نمیشه ترمیم کرد!اما چون تویی..خوب یه کاریش می کنیم همه با هم!

ققنوس چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:49 ب.ظ

چی بگم والا ! :( فقط می دونم نمی خوام جای تو باشم :( وحشتناکه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد