من احمق هنوز نمی تونم به خودم حالی کنم که بابا جون؛همه آدما پاک و معصوم و مقدس نیستن؛

دیشب یه نفر با سکوتش؛خیلی راحت گند زد به اعصاب من.اونقدر ساده و راحت که خودم داشتم علاوه بر عصبانیت از تعجب هم میمردم.اما بدیش اینه که اگه به سرش زد وبلاگ منو بخونه؛شاید متوجه بشه منظور من؛اونه.البته بدیش به خاطر اون نیست که ممکنه از کاری که کرده؛نادم بشه؛(چون نمیشه)نه.بدیش به خاطر اینه که متوجه میشه تا چه حدی در عصبانی کردن من موفق بوده.اما به جهنم که میفهمه؛قرار نیست من توی وبلاگم؛احساساتم رو سانسور کنم.واقعیت اینه که توی دنیای خارج از اینترنت؛امکان نداره عصبانیتم رو بروز بدم؛یعنی طرفم امکان نداره بفهمه که تا مرز جنون آوری منو عصبانی کرده.اما من اعصاب اینکه ابن کار رو؛ اینجا هم انجام بدم؛ندارم

و اما امروز

توی این شرکت کارآموزی؛کلی بهم خوش گذشت و تلافی دیروز شد.دلیلشم این بود که خانمه اول یه کاری رو بهم یاد میداد و بعدشم میگفت روی کامپیوترهای دیگه انجام بدم.خدا کنه همین طور ادامه پیدا کنه.

آهان یادم رفت بگم که توی اون قسمتی که ما هستیم؛سه تا خانم با یه آقا کار میکنه.اولش که آقاهه اومد سخنرانی کرد و بعدشم گفت من با شماها کاری ندارم و شما واگذار این دو تا خانم هستید.من که تو دلم گفتم چه بهتر .کی حوصله آدم پر مدعا رو داره؛اونم مردش رو .وای این خانمه که من باهاش کار میکردم؛ماشاالله چه حافظه ای داره.تمام شماره تلفن های مشتری هاشون رو حفظ بود؛به اضافه تمام شماره سریال های هر کاری رو .با چه سرعت و مهارتی هم؛عیب و ایراد این کامپیوترها رو میفهمید و درستشون میکرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد