هر چی من اصرار کردم که بابا جون،به جای یه دونه بیسکوییت،من خودم براتون یه کارتون بیسکوییت باکلاس میخرم،آخه ارزشش رو داره که به خاطر یه ویفر و چهار تا برگ، آدم این همه پول بده!!اینا هم الا و بلا پاشون رو کردن تو یه کفش که تو باید امروز بری بیسکوییت بخوری!!!حالا هر چی من میگم:بابا دوست ندارم.اینا هم میگن:بیخود کردی!!!!!!!!!
خلاصه،سوال ها به طرز وحشتناکی آشنا بودن(ولی فقط آشنا بودنا،فکر بد بد نکنید).سوال 50 هم نمیدونم چرا جواب من با جواب های داده شده نمی خوند....سوال 53 رو بهمون یاد نداده بودن،ولی خیلی سوال توپ و باحالی بود.(من که بلد نبودم،محض اطلاع!!).سوال های 70 ،65 و سوالهای 40 و47 سری دوم که روزگاری خوراک من بودن و سه سوت حل،به کلی فراموش شده بودن(ای بخشکی شانس!!!).این استاد کامپایلر parser رو به ما یاد نداده بود و دفعه اول بود که به دید مبارکمان می آمد.سوال های مدار منطقی همش شکلی بود.از 25 تا سوال ریاضی هم،فقط 6 تاش مال ریاضی مهندسی بود.این نمیدونم چی چی polish سوال گسسته هم بشدت آشنا بود(ما که به روش خودمان حلش کردیم و 2 را زدیم!!).چقدر هم این سوالات pl بشدت آشنا بود.مرده شور سوالهای مدار 1 و 2 رو ببرن.من که فقط نگاشون کردم بعدش هم همه را 3 زدم.....اون سوال مهشید آمار رو هم زدم،بدون حل و با حدس کامل!!!خیلی هم ریلکس.....
در کل نفر آخر میشویم به جان خودمان!!!!!!از بس که هیچی یادمان نمانده بود.....
نتیجه گیری اخلاقی:وقتی لای یه کتاب رو هم باز نکردید،مرض دارید که میروید امتحان میدهید(خودم را میگویم ها،دور از جون شماها)
نتیجه گیری ضد اخلاقی:بابا بیخیال،در کل بامزه بود،خوشمان آمد.(حالا ببینم سال دیگه هم خوشت میاد بچه ننر!!!!!!)
بابا این دوست جون خیلی باحاله،برای امتحان صبح نیومد .لی برای بعد از ظهرش چرا!!!!!!!!!!!!!!
.........................................
آخ جون،مریمم هم برگشت.

دیشب رسیدم که بهش فکر کنم و به نتیجه گیری برسم.اولی ایهام بود،دومی استعاره...البته چرا کنایه نبود،رو نمیدونم.....

دیروز معلوم شد که ندا کنکوری شده.ورووجک رفته دو تا جوجه ی دو روزه خریده!!!میگه دوسشون داشتم.دختره ی خل درسا روی مغزش اثر گذاشته.این مامانم بهش هیچی نگفت....آخه اینا رو چی کارشون کنیم؟!!!!کلی دیروز سر و صدا کردم،اما هیچکی محل سگم هم نذاشت.کلی هم دارن با این دو تا نقلی حال میکنن،اما پس فردا که یه ذره بزرگتر شدن و بیریخت،اونوقت میخوام ببینم کی قراره اینا رو ببره خونه ی قمر خانم.........ولی خدا وکیلی خیلی جوجو ملوسن(نینایس نینایسا!!!)

بازم خطاب به چند نفر:
آخ دوست جون عزیزم،فقط میخوام یه بار دیگه ببینمت،پوست از سرت میکنم.حالا جرأت داری از شیراز برگرد!!!!!!!!
پسر خاله ی عزیز،خیلی دلم میخواست دیروز بهت یه چیزی بگم،اما خب روم نشد.حالا اینجا میگم:خدا خرشو میشناخت که بهش شاخ نداد.تو یکی از همینایی هستی که بهت شاخ نداده!!!با عرض شرمندگی فراوان البته.....

می ترسم....میتونی درک کنی ترس یعنی چی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

انتخابات چهار بار تمدید شد!!!!!!!!!
ای داد،ای بیداد،ای فریاد.....آخه ملت،دولت،حکومت؛چه به سرتون اومده که اینقدر تابلو شدید،این حرکات ضایع و واضح یعنی چی آخه؟؟؟!!!!!!!!! تو رو خدا یه ذره زیرک باشید،یه ذره زرنگ باشید.با همین زکاوت میخواین گلیم کشور رو از این دریای طوفانی بکشید بیرون؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
من موندم که اینا(منظورم همهِ همه هستا)،واقعاً نفهمن،یا خودشونو به نفهمی زدن!!!!!!
...........................................................
بازم سرم رو تکیه دادم به شیشه اتوبوس،هوا آفتابی و سرده.شعر نمیخونم،چون حسش نیست......
لاک بنفش کمرنگ،با ته زمینه ی نقره ای،کاملاً به ژاکت نوک مدادی رنگی که پوشیده،میاد....
کاملاً مشخصه که فاصله چشم و ابروش کم بوده که حالا با نازک برداشتن ابروش سعی کرده این موضوع رو بپوشونه.یه بینی عمل کرده و رژ پر رنگی که زده.با همه ی این تفاسیر هنوز هم....(بقیه اش قابل حدسه دیگه!)
بینی من باید بره خجالت بکشه از بینی خوش تراشِ یونانی این آقاهه.....
آِ اِ....این که همونه.بازم که پولیور خوشگل پوشیده.به قد و قواره اش نمیاد سلیقه ی خودش باشه.کار باید کار مامانه باشه یا دوست دختره....
آخی...چه دختر بچه ملوس نازی.یه صورت صورتی با یه چشمای مشکی خوشترکیب و مژه های بلند برگشته...
واه.این پسره عوضی چقدر ترسناک بهم زل زده....اتوبوس حرکت میکنه،خیالم راحت میشه....
چه پیرزن پیرمرد نازی....آخی.عین دو تا مرغ عشق میمونن...
چند تا کاغذ تبلیغاتی کاندیداها توسط ماشینها و ته کفش ملت پیاده رو له میشه.خدا میدونه چند تا درخت برای تبلیغاتشون قطع کردن.پیش خودم میگم:یادم باشه اگه یه موقع دور از جونم یه کاره ای شدم،مصوبه صادر کنیم که هر که برای تبلیغات کاغذ مصرف کنه،به کاشتن پنجاه درخت جریمه بشه!!!(فکر کنم جریمه مناسبی باشه.شماها هم اگه دور از جونتون یه کاره ی این مملکت شدین همین قانون رو وضع کنید....یادتون نره ها...هر چند الان که دارم فکرشو میکنم میبینم که آدمای بی سیاستی مثل ما خیلی بعیده که کاره ای بشیم...نه جونم،امیدی نیست!!)
صورت افتاب سوخته ای داره،با کمری خمیده.....معلوم نیست پی چه چیزی توی خیابون ها ولو هستش.اصلاً خانواده و سرپناهی داره؟؟؟؟
پسر جوونیه،حدوداً 21 یا 22 ساله.دست یه دختر بچه حدوداً شیش ساله،توی دستشه.یه دختر بچه حدوداً 10 ساله هم داره دور و بر اون دو تا میپلکه....شیش سالهه داره یه چیزی رو برای پسره تعریف میکنه.پسره خیلی آروم و ملایم به چشمای دخترک خیره شده.خیره شدنش ترسناک نیست(برعکس بقیه خیره شدن ها)...اتوبوس حرکت میکنه.....
..........................................
تو رو خدا دلتون به حال من بسوزه.عین خر باید ریاضی مهندسی بخونم و مسئله حل کنم.اما هیچ کدوم جواب درست و حسابی در نمیاد.فردا کله سحر هم باید بریم پای تخته حلشون کنیم.از خستگی هم دارم پس میوفتم.
توجه توجه::آی آی گفته باشم،من قراره تا آخر این ترم نقِ ریاضی مهندسیم رو بزنم(البته شایدم تا آخر ترم دیگه!!! الله و اَعلمُ....).بنابراین بیخودی نیاین یه وقت نق به جونم بزنین که چقدر میام نقِ درسام رو به جون شما میزنم.گفته باشم،اعصاب ندارما!!!!!!!!!!!!!(آخ آخ که چقدر من کولیم!!!)