حتماً تا حالا دندون پزشکی رفتین و آمپول بی حسی زدین.دیدین چه جوری لپ آدم کرخت میشه.منم دقیقاً همون کرختی رو دارم.یه بی حسی محض.انگار که دارم توی خلاء زندگی میکنم.یه بی وزنی کامل.انگار که اطرافت هیچی نیست.انگار که اصلاً هیچی وجود نداره، و تو هم یکی از همون هیچی ها هستی.یکی از همون هیچی ها...

شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن«وگ دار» میخواند،به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را.و من اندیشناکم.
....
"نیما"
                  

دزدیده شده از وبلاگ:یادم نیست.

بعضیا اینقدر بز تشریف دارن که هنوز نمیدونن استاد کیه،دانشجو کدومه...
من دارم بی ادبانه حرف نمیزنم،بلکه دارم واقعیت رو میگم...
واقعیت رو باید گفت،هر چقدر هم که کثیف باشه...
...........................................................................................
بعد از هشتصد ساعت سر و کله زدن با یه پروژه زهرماری،بعد از این که پروژه تون جواب داد و کلی ذوق مرگ شدین که میتونید به موقع پروژه رو به استادتون تحویل بدین،اومدین خونه و دیدین دیسکت کوفتی پکیده و پروژهه باز نمیشه،چیکار میکنین؟؟؟داد میزنین؟؟جیغ میکشین؟؟ونگ میزنین؟؟افسرده میشین؟؟قهقه میزنین؟؟شروع میکنین بشکن زدن؟؟؟....میدونین من چیکار کردم؟؟؟؟به لیست زیر یه نگاهی بندازین:
سه تا شیرینی..چهار تا دونه مسقطی..دو تا نارنگی ..یه کلوچه..دو تا لیوان دوغ..یه کوفته برنجی..یه عالمه زیتون پرورده..یه مشت پسته بو داده..نسکافه..ساندویچ مرغ..(راستش رو بخواین روم نمیشه ادامه بدم)....
وقتی دیدم برنامه ام باز نمیشه،همه اینا رو توی نیم ساعت لومبوندم.شرم آوره،نه؟؟آره میدونم.خب انتظار داشتین چیکار کنم.به ملت شیرینی بدم تا بهم تبریک بگن...
نتیجه گیری اخلاقی:
۱-وقتی قراره پروژه تون منفجر بشه،خیلی مناسبه که بابای آدم از شمال برگشته باشه.
۲-روش ذکر شده اصلاً توصیه نمیگردد.چون اینجوری هم مغزتون ترکیده،هم شیکم بینوا...
......................................................................................
فردا شب قراره برم برای خودم یه جایزه 4900 تومنی شیک و رمانتیک بخرم.خدا کنه کتاب فروشیه جایزه منو تموم نکنه....

 

من خیلی خسته ام.
من امروز نتونستم توی یک ربع،سخت افزار و نرم افزار سیستمی رو بنویسم که بیت صفر خروجیش،موج مثلثی مربعی تولید کنه و کوییزم رو صفر گرفتم.
من خیلی خسته ام.
پروژه کامپیایلرم جواب میده،اما کامل نیست.و کامل کردنشم کار حضرت فیله.منم که هر نوع جک و جور که فکرش رو بکنین هستم،الا این یه قلم(حضرت فیل..).من واقعاً خسته تر از اونم که اعصاب سر و کله زدن با این برنامه رو داشته باشم....باشه برای فردا...فردا صبح زود....
من خیلی خسته ام.
فرم ثبت نام واسه فوق،همین طور یه گوشه افتاده و من خسته تر از اونم که برم معدل شش ترم پیشم رو از دانشگاه بگیرم.
من خسته ام.
و من خسته تر از اونیم که بخوام اتاقم رو از این بازار شامی در بیارم.یا تست های ریاضی رو تو مغز ندا فرو کنم.یا به دوست جون حالی کنم که برای من خیلی هم مهم نیست اگه پروژه ام رو به هشتصد نفر دیگه بدم.یا برم اون پسره ی شاسکول رو دعوا کنم که چرا گزارش آزمایش هفته پیش رو تحویل نمیده.یا برم پیش خاله جونم بشینم و بگم:وای چقدر لطف کردین تشریف آوردین،یا بیام اشتباهات تایپی الانم رو تصحیح کنم.
من خسته ام.
میبینی مغز کوچولوی من...اینا رو گفتم تا متوجه بشی که من خسته تر از اونیم که بخوام سر درد هم داشته باشم. فهمیدی؟یا بیام به زور خرفهمت کنم؟؟؟؟؟

به نظر میاد این چند روزه در نبود من زیادی خوش بودین!!!!!

این چند روزه رو مثل گاو آت و آشغال خوردم.این چند روزه رو مثل خر،خر زدم و یک مشت درس مزخرف خوندم.این چند روزه رو مثل سگ پاچه گرفتم و نق به جون همه زدم.مثل میمون لودگی کردم و دلقک تمام عیار شدم.بعضی وقتا هم مثل لاک پشت،سرم رو تو لاکم کردم و تو اتاقم چپیدم.به اندازه تمام عمرم آهنگ گوش دادم و سرمو تو این کامپیوتر لعنتی فرو کردم و با پروژه های جور واجور سر و کله زدم.بابایی واسه کنفرانس(همایش؟؟یه چیزی تو همین مایه ها)رفت شمال و تمام وجود من جلز و ولز کرد.تمام خزعبلات ندا رو گوش کردم و سعی نکردم حتی یکیشون رو حدس بزنم. حال بعضیا رو هم اساسی گرفتم و سر جاشون نشوندم.
همه چی رو هم از نوع خفیفش داشتم(بد ترین حالت ممکن)
افسردگی خفیف،نیهلیستی خفیف،عصبانیت خفیف،وراجی های خفیف،حال گیری های خفیف و سر درد خفیف.یه زندگی خفیف...
نتیجه گیری های بدست اومده:
۱- من یک ابلهِ سادهِ پر توقع هستم.
۲- بقیه فکر میکنن من خرم،اما وقتی میبینن نیستم،بد جوری حالشون گرفته میشه.
۳- بقیه خوشون رو خیلی بیشتر از شما دوست دارن.(ابله نباشین،شما اصلاً اهمیتی ندارین)
۴- مثل یه خوک کثیف زندگی کنید،راحت و آزاد. نگران نباشید، بقیه هم دقیقاً همین طور زندگی میکنن،شما خبر ندارین!!!!.(چه باغ وحشی درست شد!!!!عیب نداره،اتفاقاً برای شروع یه زندگی خوکی،شروع خیلی مناسبیه،گور بابای انسانیت،گور بابای زندگی کبوتری،هان؟!!!.)
5- زندگی صحنه تاتر نیست،بلکه یه بازار پر از دوز و کلکه.شما فروشنده هستین و هر چیزی رو خرید و فروش میکنین.
۶- من احساسات لطیف و ملایمم رو از دست دادم.عالیه،این طور نیست؟
۷- من خل شدم،اینو مطمئنم...من خوب میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.................................................................................................................
برای دوست جون:
چه عجب دوست جون شما در شبکه موجود بودین.دیگه کم کم داشت کادوم توی کیفم می پوسید.حالا از کتابه خوشت اومد؟؟؟خیلی گشتم یه کتاب که به روحیه تو بخوره ودر عین حال برات تکراری نباشه،پیدا کنم.اگه همچین کتابی نبوده واست،بهتره به روم نیاری.(چون من دوباره دپرس میشم) ولی اگه خواستی میتونی خط خطیش کنی....خب دیگه،بیاناتم تموم شد....

این روزا بد جوری حالم گرفته است،
تصمیم گرفتم این دفعه رو خفه خون بگیرم.
بنابرین این چند روزه رو،در نبودِ من خوش باشین.
خداحافظ...

1-شش ساعت برنامه نویسی...موفقیت نسبی...اصلاً اذیت نشدم...
2- این دفعه سوم بود.ببینین نی نی کوچولو،فکر نکن اگه بخوای همین جور ادامه بدی و روی اعصاب من قدم بزنی،من همین جور واست لبخند میزنم و دندون روی جیگر میذارم.تو اونقدر بی اهمیت هستی که من بتونم بدون عذاب وجدان تبدیل به یه گربه ی وحشی بشم و حسابی حالت رو بگیرم.پس کاری نکن که رَم کنم...
۳- احساس میکنم میتونم 24 ساعت تمام رو به موسیقی و آهنگ گوش بدم.اعم از جواد،دمبل دیمبول،خیش خراشما،سنتی،ملایم،خارجکی....
۴- من ریسک میکنم،حتی اگه موفق نشم...
۵- بعضی وقتا احساس میکنم نمیتونم تحمل کنم و به طرز فجیعی دلم میخواد شمال باشم.10 ساعت روبروی دریا بشینم و به اون خطی که توی نقاشی بهمون یاد دادن،خیره بشم."افق:خطی که آسمان و زمین بهم میرسن".آره،الان مدتیه که من دارم برای دیدن اون خط بال بال میزنم...
۶- «دوره فشرده درس شیمی
"گذشته" تو "الکل"حل نمیشه،اینو مطمئنم!»
از وبلاگ :دوباره صبح شد
هر کی این وب رو نخونده نصف عمرش بر فناست.نوشته هاش نابه،ناب...
۷- توصیه ایمنی:از ریختن خورده شیشه،جلوی پای من بشدت بپرهیزید.
توصیه های ایمنی رو جدی بگیرید.


اصلاً دلیلی وجود نداره که هر چی ملت دوست دارن و خوششون میاد،تو هم دوست داشته باشی و خوشت بیاد.
چه فیلم مزخرفی دیدم.یک مشت قهرمان ابلهِ کله شق.مخصوصاً اسکارلت و رت،آخه آدمم این همه خر میشه؟؟؟؟؟منو باش که دیشب 2 ساعت از خوابم زدم و این فیلم رو دیدم.
.....................................................................
امیدوارم فردا عید باشه،وگرنه فردا باید بلند شم برم دانشگاه تا پروژه کامپایلر رو بنویسیم.من اصلاً حوصله سر و کله زدن با هیچ برنامه ای رو ندارم.فکرم مشغوله،باید به مغزم سر و سامون بدم.باید تصمیم بگیرم که میخوام ریسک کنم و آزادانه زندگی کنم.یا میخوام همین روش رو ادامه بدم و زندگی جبری داشته باشم.اگه بخوام میتونم از پس دومی بر بیام،البته به قیمت از دست دادن خیلی چیزها.اما مطمئن نیستم اگه اولی رو در پیش بگیرم به هدفم برسم،شاید برای شروعش خیلی دیر شده باشه....خیلی دیر...باید فکر کنم...امیدوارم این فکر کردنا نتیجه داشته باشه.چون هیچ بعید نیست تو یه حلقه for بیوفتم که آخرش سمیکلن داشته باشه....
احمقانه است،من دارم در مورد روشی که میخوام در پیش بگیرم فکر میکنم،در حالیکه همش دارم شعر "بالاخره میمیری"رو مرتب برای خودم میخونم.

همیشه یادت باشه،به کسی که داری محبتت رو خرجش میکنی،لیاقتش رو داشته باشه.چون بعضیا واقعاً بی لیاقتن.
از:فیلسوف بزرگ من......
واقعاً شرم آوره که من تازه حالا فهمیدم چرا مردم راه به راه اسم وب هاشون رو میذارن پاهای کثیف....واقعاً شرم آوره....
من نمیدونم چرا ملت اسم وب هاشون رو پاهای کثیف و بالا افتادن میذارن ولی" بالاخره میمیری"نمیذارن.
...
«می تونی نرمش کردن رو از سر بگیری،
اما وقتی موسیقی تموم بشه،میمیری.
توی اتومبیل کمربند ایمنی هم ببندی،باز میمیری.
از نیکوتین فاصله بگیری،باز میمیری.
می تونی ورزش کنی تا چربیِ رانهایت آب بشه،
خوش تیپ تر و تودل بروتر میشی،اما باز میمیری.
حمام آفتاب هم که نگیری،باز میمیری.
می تونی اون بالا،تو آسمون،پیِ بشقاب پرنده بگردی
شاید اونا رو به مریخ ببرن،اما اونجا هم بالاخره میمیری.
بالاخره میمیری،در نهایت میمیری.
آخر،یک زمانی،میمیری.
با کفش های ریبوک و نایک و آدیداس
میتونی تو آسمونا سیر کنی،اما اونجا هم بالاخره میمیری.
می تونی خودت رو منجمد کنی و در زمان معلق بمونی،
اما همین که یخت رو باز کنن،بالاخره میمیری.
می تونی خودت را از شر فشار های روحی خلاص کنی،استراحت کنی،
آزمایش ایدز،و تست ورزش بدی،
به غرب،اونجا که هوا آفتابی است و از رطوبت خبری نیست نقل مکان کنی
و تا صد سال زنده بمانی
اما بالاخره میمیری.
سرانجام،در آخرِ کار میمیری.
پس بهتره حالا که زتده هستی از زندگی لذت ببری
قبل از اینکه غزل خداحافظی رو بخونی،
چون بالاخره،در آخر کار میمیری.»
"شل سیلور استاین"
چقدر خنده دار و بانمکه که هر چی هم که خودمون رو خفه نکنیم،بالاخره می میریم.چه رمانتیک و هیجان انگیز....بهتره به این جک بامزه بخندیم،چون در هر صورت،آخر کار میمیریم ........

--خرافات در غرب:
توضیح:چند روز پیش اینا رو خوندم :
۱- اگر تخم کلاغ رو بدزدید،میمیرید.
توضیح:این روش،ساده ترین و راحت ترین روش کشف شده برای خودکشی میباشد...
۲- اگر بعد از غذا خوردن بلافاصله دراز بکشید،تبدیل به گاو میشوید.
توضیح:البته اگه مثل گاو غذا بخورید هم،گاو میشوید.اصولاً راههای زیادی برای گاو شدن وجود داره....
۳- اگر در راه به دختری مو قرمز برخورد کند،باید برگردد و مسافرتش را از اول شروع کند.
توضیح:بیخود نیست اینقدر تصادف زیاد شده،برای این که دخترای مو قرمز موهاشون رو رنگ میکنن....
۴- اگر در شب سوت بزنید،مارها به سمت شما می آیند.
توضیح:نتیجه میگریم که هندی ها سوت زنان نادانی هستند.
۵- برای اینکه سرفه تان قطع شود باید یک تار از موهایتان را بکنید،آن را در میان دو تکه نان کره مالی شده بگذارید و ان ساندویچ را جلوی سگ بیندازید.
توضیح:حالا خوبه نگفته خودتون بخورید....بی خود نیست قیمت سگها در زمستان سرسام آور میشه،پس بگو...
۶- هرگز کفشتان را روی تخت نگذارید وگرنه یکی از اعضای خانواده تان میمیرد.
توضیح:معلوم میشه سمیه و شاهرخ اهل مطالعه نبودن،وگرنه از راه دیگه ای عمل میکردن...
۷- اگر میخواهید بختتان باز شود:
پای یک خرگوش را در جیبتان بگذارید،
برای یکی از دوستانتان زغال ببرید،
یک سکه در ته کفشتان بگذارید،
یک تکه سنگ یشم یا چشم گربه به خودتان آویزان کنید.
توضیح:حالا میتونید قاه قاه بخندید و این جک رو برای بقیه هم تعریف کنید....(چشم گربه به خودمون آویزون کنیم...)